بنام خداوند لحظه های شاد
شب نشینی های تو ولات هم واسه خودش عالمی داره وبین بچه های محل خصوصا تابستونا مجلس نشینی ویا همون گفته خودمون شونشینی جایگاه ویژه ای داره که صرف نظر کردن از اون واسه اهالی بنه گزکار سختی به نظر میرسه! اون شب خونه ی یکی از دوستان دورهم نشسته بودیم ودرباره اگزستالیسم وپیشرفت جوامع صنعتی درمکتب سوسیالیست! بحث میکردیم! باور نمی کنید؟نه ببخشید: طریقه صحیح شی تَش کِردن آلوتوگِزا و پخت مناسب آن با برگ درخت گَز!! بحثی بودکه ابراهیم ، یکی ازبچه ها به شوخی به راه انداخته بود ونمی گذاشت در باره مسابقه دوستانه فردامون گپ بزنیم. مصطفی هم که طبق معمول با اون شکم دولایه اش چپ و راست بدون فوت وقت ،ترتیب تخمه وشربت ها رو می داد و واسه اینکه این فرصتهای طلایی رو از دست نده یه کلمه هم وارد بحث نمی شد . بعد از گذشت نیم ساعت میش سین پدر مهدی صاحب خونه همراه با یک هندونه قاچ شده قرمز لبخند زنان وارد شد و با یک هشدار ، سینی رو دست مهدی داد”بوچوارا بیتو بخورین فِکَت خواهشن چپل کاری نکنینا” سینی هندونه به زمین نرسیده بطرز رعب انگیزی در عرض چند دقیقه تبدبل به مشتی پوست وتخمه شده و متلک میش سین که عامو پوساشم سی کهره یامو والین، هیچ گونه تاثیری در حرکات رفت وبرگشت مصطفی وگاز زدنهای عمیقش نداشت! و مسابقه هندونه خوری بدون اینکه برنده اش ما باشیم مثل همیشه سه هیچ به نفع مصطفی به پایان رسید. اما اولین نفری هم که راهی ببخشید دستشویی شد خوده کمپه اش بود . مصطفی هنوز درست وحسابی وارد حیاط نشده بود که ناگهان بعد از چند ثانیه نفس زنان برگشت وفریاد زد میش سین! بچه ها! مهدی! بدوین بدوین! یه شهاب سنگ افتا توخَس بزا! گا..فراری آویی! کهره بریا هم پخش آوین!! بدوین! فرار کنین! اولش باور نکردیم ولی با سروصداهایی که از بیرون اومد ملت ریختن بیرون و چشمتون شب بد نبینه . گاو بدبخت میش سین رو دیدیم که چهار نعل از روی موانع تو حیاط پریده و بدون خداحافظی از در بیرون دوید . بدنبال ایشون ، کل گوسفندا و بزها و مرغ وخروسا فرار را بر قرار ترجیح دادند، حتی سگ با وفای مهدی هم عرصه را بدون یک پارس ترک کرد . وما تا اومدیم به خودمون بیایم حیوونی دیگه تو آغل باقی نمونده بود. میش سین و خانمش چند لحظه ای خشکشون زده بود بچه ها هم چشم از درب حیاط وآغل برنمی داشتن و انگار همه منتظر بودن یه موجود فضایی چیزی از آغل بیرون بیاد ومثلا مصطفی رو بعنوان نمونه برداری با سفینه شون بالا ببرن! این ثانیه ها به سرعت گذشت و لحطاتی بعد که خبری از موجودات فضایی نشد و معلوم نبود مصطفی خان تو اون تخیلات عتیقه اش چی دیده ،کل گروه در کوچه پس کوچه های محل بدنبال گله فرار کرده ی میش سین،به راه افتادن. و اینگونه بود که میش سین و باغ وحشش، هندونه ای رو که بهمون داده بود از معده مون دو لوپی در آورد! پیدا کردن گله رم کرده تو شب با مثانه هایی که داشت می ترکید خداییش از بازی با بارسلونا توی نیو کمپ هم سخت تر بود! خلاصه دردسرتون ندم بعد از دو ساعت فرار و تعقیب جانانه هر کی رو می دیدی به نحوی در گیر با یک حیوان خانگی به سمت خونه میش سین در حرکت بود. بهرام که دم خانم گاوه رو سخت چسپیده بود گاهی بدنبال گاوه می دوید وگاهی هم گاوه دنبالش می کرد! مهدی سه تامرغ گنده زیر بغل زده بود وآغا خروسه به دنبالش می دوید! مصطفی که با اون شکمش نمی تونست کاری کنه یه میش پیر خسته ای رو گیر انداخته بود و با جیغ کمک می خواست! من هم که شاخ یه بز فضول وشیطون رو گرفته بودم وکشون کشون می آوردم گاهی هم شاخشو توشکمم می پیچوند و فرار میکرد! بعد مجبور می شدم دوباره دنبالش کنم . شخص جناب میش سین هم سوار بر الاغ بلند بالا وتمام چرم اش مثل ناپلئون بناپارت مدام دستوراتی را صادر می کرد و پیروزمندانه بقیه را بسمت قرارگاه هدایت می فرمود! وضعیت بقیه بچه ها هم بهتر از ما نبود. بلاخره با هر بدبختی بود این لشکر شکست خورده رو جمع جورکردیم و میش سین بعد از یک آمار گیری کلی خبر از مفقود شدن یک کهره کاکل زری دو فقره مرغ طلایی ، یک قبضه خروس گل باقالی و ناپدید شدن جُل الاغ نازنینش در این مهلکه را درتمام خبرگزاریهای رسمی وغیر رسمی به ثبت رساند! ایشان چنان از خراب شدن قسمتی از طویله توسط حیوانات ناراحت وغمگین بودند که انگار سرستونهای تخت جمشید را در حمله اسکندر از دست داده بودند! بعد از این جنگ وگریز خسته کننده وسط حیاط همه روی زمین ولو شده بودیم، مهدی پارچ آب بدست بچه ها رو آبیاری می کرد! میش سین هم دستش توسرش بود وسخت دنبال علت وعامل این ماجرا میگشت مصطفی هم که قربونش برم کماکان در راه دستشویی و حیاط طی طریق می کرد . سکوت معنی داری حکم فرما بود که یهو مش عباس همسایه دیوار بدیوارشان سمت دیوار آغل و ظاهرا از همه جا بی خبر دستاشو روی دیوار گذاشت سرشو روی دستاش خواباند و با صدای بلندی داد زد میش سین! می گوم تش گردون ما تو خونه ی شما نیافتادن؟؟ یک آن بچه ها که تازه متوجه شدن علت اون بدبختی که سرشون اومده چی بوده ، هرچی دستشون اومد به سمت میش عباس پرت کردن ومیش سین در حالی که با عصبانیت داد می زد ایی جات بگردت تش گردون وکَهلوت که دوساعتن تو کیچیا سی بزا می گردیم… به سمت آغل حرکت کرد . بععله بلاخره مشخص گردید شهاب سنگی که مصطفی دیده بود تش گردون ذغال قلیون مش عباس بود که در حال چرخیدن از دسته جدا و وسط آغل حیوونا افتاده بود و باعث ترسیدن وفرار اونها شده بود.
به قلم هنرمند بنه گزی مرتضی کرمی
۱- تَش: آتش
۲-تش گردون: ظرف توری کوچکی با یک سیم بلند که در آن ذغال ریخته با سرعت می چرخانند تا ذغالها برای آتش قلیان سریعترقرمز شود
۳-شی تش کردن: زیر آتش گذاشتن
۴-آلو: سیب زمینی
۵-گَز: درختی با برگهای سوزنی که در مناطق خشک وگرم جنوب می روید
۶- بوچوارا: بچه ها
۷-بیتو: بیایید
۸-فِکَت: فقط
۹-چِپَل: نا زیبا زشت
۱۰-والین: باقی بگذارید
۱۱-خَس:آغل یا طویله حیوانات
۱۲-گا: گاو
۱۳-جات بگردت: بمیری و آن چیز جای تو بماند
۱۴-کَهلوت: قلیان تو،قلیانت
۱۵-کیچیا: کوچه ها
خیلی جالب بود کلی خندیدم خدا حفظش کنه اقای کریمی زاده
مثل همیشه عالی
اگه میشه اون مطلب قبلی گه تو وبلاگ بود رو به سایت منتقل کنید.
ضمنا پاراگراف بندی ظاهرا بازم یادتون رفت.
با تشکر از قلم زیبای دوستمون آقا مر تضی
آقا مرتضی خیلی جالب بود، درست مثل داستانها و حکایتهایی که برایمان تو زنگ تفریح دوره راهنمایی و دبیرستان تعریف می کردی، بود.
چند وقت پیش حسین مورچه سراغت را می گرفت.