اندرخاطرات خالو مُرضی ( اداره برق قلابی )

به نام هستی بخش جانها

اندرخاطرات خالو مُرضی

اداره برق قلابی

عامو جوون یه شاخه برق هم به ما بده! نگاهش کردم خنده ام گرفت یه سه راهی داغون برق دستش بود که دوشاخه اش از ریشه در اومده بود سیمش هم از سه جا زده بود بیرون! گفتم دمت گرم عامو میخوای تو جوونی بچه هامو یتیم کنی؟ خندید و گفت میدونم ولی خودت سروته اش رو هم بیار دیگه امشب چادرمون تاریک نباشه کاری نداریما چادرت همسایه ماست تو تاریکی پای زن عاموت میره پشت میله چادر میوفته رو چادرتون گردنت می شکنه! باخودته!

نگاهش که میکردی انگارسالها بود نخندیده بود اما وقتی باهات هم صحبت می شد محال بود نخندی واز صحبتای شیرینش لذت نبری احترامی که به همه میزاشت مثال زدنی بود ، کم حرف و متین بود اما یه دنیا صمیمیت و مهربانی بود. تا بحال عصبانیت این مرد دوست داشتنی و با وقار رو ندیده بودم یادم هم نمی آمد شنیده باشم کسی از دستش دلگیر شده باشه. شوخ طبعی اش رو ازخدا بیامرز پدرش که از بچگی عاشق صحبتاش بودم وشوخی های بامزه اش تو فامیل مشهور بود، به ارث برده بود و غیرت و تعصبش به فامیل  ما رو یاد مرحوم مادرش میانداخت. وقتی پای خانواده و پسر عموها و فامیل در میون بود بدون هیچ چشم داشتی نفر اول و فرمانده بی دستمزد همکاری و کمک رسانی بود شغل سخت وحساسی داشت

و در واقع هنرمندی بود بی مثال که از این هنر و استعداد ذاتیش در راه خیر استفاده های  بسیار میکرد.

سیزده بدر اون سال رفته بودیم فیروز آباد همه فامیل دورهم جمع بودیم چادرش نزدیک چادر ما بود داشتم ترانس برق رو به باطری ماشین وصل میکردم (یه دستگاه کوچک که برق باطری رو به ۲۲۰ ولت تبدیل می کرد ومی شد چندین وسیله یا لامپ رو باهاش روشن کرد.) با لبخندی گفت حالا اداره برق محترم! به ما هم یه کیلو برق خالص میدی یا بریم از یه ترانس دیگه بگیریم؟ با شوخی گفتم برق میدیم بهتون به شرطی که قبض برقشو صبح تا صبح نقد پرداخت کنین! خنده ای کرد و جواب داد باشه عامو ما خو قبضای چپکی دو لا پهنای اداره برق رو ناچارن با آه و ناله پرداخت می کنیم مال شما هم روش!!

یه سیم براش کشیدم در چادرش وصل کردم و یه لامپ هم براش گذاشتم به شوخی گفت حالا خیال نکنی خیلی هنر کردیا خودم هم ترانس داشتم! با تعجب گفتم پس چرا ترانس خودت رو وصل نکردی؟خیلی خونسرد جواب داد آخه پول برقش خیلی میاد! همه زدیم زیر خنده و بعد ادامه داد: سوخته عمو جون سوخته! پسرعموهای نازنینت آب قلیون خالی کردن روش والفاتحه! …وباز صدای خنده اطرافیان بلند شد.

تا نصف شب سر همین موضوع برق و اداره برق و ترانس سوخته اش باهاش شوخی میکردم.محال بود کم بیاره هر شوخی رو با یه شوخی باحالتر تحویلت میداد خدا یه دنیا ظرفیت و معرفت بهش داده بود از صحبت و شوخی هیچ کس چه بزرگ و چه کوچک دلگیر نمی شد. صبح زود بعد از نماز متوجه شدم دوباره رفت که بخوابه گفتم کمی سربه سرش بزارم وقتی کمی خوابید رفتم بالا سرش آروم زدم رو شونه اش و گفتم مشترک گرامی لطفا بلند شید و هرچه سریعتر قبض برق رو پرداخت کنید چون به علت بدهی تا ده دقیقه دیگه برق چادرتون بر می گرده تو ترانس!! خُر خُری کرد پهلو به پهلو شد و زیر لب گفت: جهههههههههنم! هوا خو داره روشن میشه اصلن از ریشه درش بیار…سرت بسته باشه!

صبح رفتیم شهر مقداری خرت و پرت بخریم موقع برگشتن باد شدیدی وزید به همسرم گفتم چادرمون کوچیک و سبکه الان باید پایین رودخونه دنبالش بگردیم وقتی رسیدم به کمپ حدسم درست از آب در اومده بود و چادرمون رو دویست متر دورتر دیدم که داشت کله ملق می زد و می رفت ، با بدختی بهش رسیدم و با سلام و صلوات برش گردوندم! نزدیک چادر عامو که رسیدم دیدم خیلی ریلکس به بالش تکیه زده قلیونش هم زیر لبش با خنده داره نگاهم میکنه. به شوخی گفتم مقصر منم که به شما برق دادم لا اقل از دفتر اداره برق مواظبت می کردین تا امشب هم بهتون برق بده خب! سرفه ای کرد و گفت والله عامو ما ده ساله هر ماه که قبض برق رو می بینیم می گیم خدا اداره شونو باد ببره چه خبره مگه ما چقدر مصرف برق داشتیم! و هیچ وقتم خونه شونو باد نبرد، اما امروز صبح کله سحر تو مارو از خواب ناز پروندی ماهم یه دعا کردیم خدا اداره برق قلابی تو رو دویست متر اون طرف تر پرواز داد! و صدای شلیک خنده بچه هاش و هرکی اون نزدیکی به هوا رفت

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال ، شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای و در خواب شدند

یاد و خاطره اش گرامی روحش شاد . عموی دوست داشتنی حاج خورشید کرمی اسطوره اخلاق و معرفت. تویی که برای ما و فامیل هیچگاه کم نگذاشتی و این ما بودیم که در ادای حقت همیشه کم آوردیم.

والسلام

مرتضی کریمی زاده زمستان ۱۳۹۶

قبلی «
بعدی »

5 دیدگاه ها

  1. درود بر دوست وبرادر خودم آقا مرتضی کریمی زاده که با قلم شیوای خود مطالب زیبا و ارزشمندی را خلق می نماید که تا مدتها در اذهان ماندگار است .

  2. سلام.مگر میشود داستانهای زیبای آقا مرتضی رو خوندم و هیچ کلامی بر زبان نیاوریم.ان شاءالله که این نویسندگی تداوم داشته باشه.ضمن گرامیداشت یاد مرد ادب و معرفت حاج خورشید کرمی.خداوند ایشان را بیامرزد.

  3. سلام.مگر میشود داستانهای زیبای آقا مرتضی رو خوندم و هیچ کلامی بر زبان نیاوریم.ان شاءالله که این نویسندگی تداوم داشته باشه.ضمن گرامیداشت یاد مرد ادب و معرفت حاج خورشید کرمی.خداوند ایشان را بیامرزد.

  4. سلام.اقای کریمیزاده بسیار عالی بود احسنت.
    حاج خورشید انسان بسیار وارسته ،متدین ،خوش اخلاق و مردم داری بود ، روحش شاد و یادش گرامی

  5. مثل همیشه قلم تواناو عالی.
    خدا رحمت کنه حاج خورشید.

دیدگاه بسته شده اند