بنام خداوند ماه و مهر
یادش بخیر ماه رمضونهای دهه شصت وخاطرات کودکی مون واسه من و هم سن و سالهام پر از خاطرات شیرین و به یادماندنیه. خاطره تاریکی های کوچه پس کوچه های خاکی ولات و آرزوی داشتن چراغ قوه که هرکه داشت سرگروه و رییس دسته بود . و ما که نمی تونستیم بخریم دوتا باطری متوسط که الان دیگه نسلش منقرض شده رو با نوار چسپ تو یه قطعه مقوا می پیچیدیم وبا یه سیم ویه لامپ کوچک چراغ قوه درست میکردیم وکلی پیش دیگر بچه ها که همینم نداشتن فیس چراغ قوه ابتکاریمونو میدادیم ! خاطره ماه رمضون تو تابستونای گرم اون سالها و بزرگترهایی که چون کولری در کار نبود با پنکه سقفی و رومیزی ، روسری و چادر نماز رو برای فرار از گرما خیس میکردن و واسه خواب رو سر میکشیدن ، و تازه با اولین دور پنکه خشک می شد و تو اون گرما که مونده بودم اونا چطور کار میکردن و با چه زحمتی به افطار می رسیدن هنوزم باورش برام سخته.! خاطره شبها با تَش گِرکو بازی، سیزن شی پا ، هفت سنگ و چُزگِه بازی زیر نور ماه که با هرکدومش خاطره ها داریم و یادها در دلمون باقی مونده . راستش اون موقع به این راحتی بچه ها رو تو مسجد راه نمی دادن و مخصوصا شبهای قدر که بازار شربت و خوراکی گرم بود با هزار بدبختی اونم به شرط شیطونی نکردن و فقط به ضمانت بابامون تو مسجد راهمون می دادن . مزه زولبیا بامیه های اون شبها و اون چای معجزه آسای مرحوم مش صفر خدا بیامرز که اگر سیصد تا چایی تو خونه میخوردیم یکیش اون طعم چایی مسجد رو نداشت، همچنین شور و شوق سالهای بعد که قرآن خواندن یاد گرفتیمو و به شوق خواندن پشت میکروفون از اول شب و دعای افتتاح تا پایان جزء با حوصله و شور خاص بچگانه مون می نشستیم ، استرس غلط گیری بزرگترها و قاریان که بعضی وقتا اونقدر سختگیر بودند که نمی گذاشتن یه آیه رو راحت و بی دغدغه بخونی ! با صدای قل قل قلیون اهالی تو مسجد همه و همه نوستالوژیهای دوران خوش بچگی هامون تو ماه رمضون اون سالهای خوش بود.
گفتم چایی خوش طعم مسجد ، یاد خدا بیامرز مش صفر افتادم. پیرمرد شوخ طبع و سر زنده ای که واسه حاضرین تو مسجد چای درست می کرد و سالهای سال تو مسجد محله مون متصدی این کار بود . البته گاهی وقتا حوصله ما بچه ها رو نداشت و با نی قلیون دنبالمون می افتاد و از مسجد بیرونمون می کرد ! اون موقع واسه دم کردن چای منقل بزرگی رو بیرون از مسجد پر از زغال می کردند و باد می زدند خوب که سرخ می شد و بوی اون می رفت داخل مسجد می آوردند . البته تابستونایی که بیرون مسجد وتوی حیاط فرش میکردند و قرآن خوانی و مجلس بیرون بر پا بود کار مش صفر راحت تر می شد البته ایشون واسه خودش چندتا دست اندر کار و خدمه داشت که گوش به فرمانش بودند و کار توزیع کردن چای و درست کردن آتش و همچنین چاق کردن قلیون واسه اهالی رو انجام می دادند . (خوشبختانه بساط قلیون سالهای بعد جمع شد) ولی تا مدتها قلیون مش صفر استثنایی بود که مردم اعتراضی به اون نداشتن و همچنان برقرا بود . بعضیها هم به بهانه کمک به اون کنارش می نشستن و یواشکی ازقلیونش کش می رفتن ! یه شب بعد از اینکه به علت انداختن کاغذ در منقل مش صفر با دوفقره نی قلیون جانانه مورد اصابت قرار گرفته بودم ( البته دود اون کاغذ چنان در مسجد پیچیده بود که صدای همه رو درآورده و من هم توسط رفقای خائنم لو رفته بودم ! ) با همکاری دوستم علیرضا طرح یک پاتک دست اول رو ریخته بودیم ! تابستون بود و هوا گرم و بخاطر اینکه شب قبل مجلس داخل مسجد برپا شده بود و با اعتراض اهالی روبرو شده بود مجلس قرآن خوانی به بیرون و داخل حیاط آورده شده بود هنگامی که رسول یکی از بچه های خدمات مسجد داشت زغال منقل رو باد می زد علیرضا سرشو گرم کرد و من یک عدد سرنگ آب مقطر کوچک رو زیر زغالها چپوندم! منقل به جایگاه اصلی منتقل شد و مش صفر قوری چای و کتری بزرگ آب رو روی آتش گذاشت . بیچاره با لذت هرچه تمام مشغول کشیدن قلیونش بود وبا اطرافیانش شوخی می کرد . ما هم آماده خیز سه ثانیه شده و درب حیاط مسجد منتظر انفجار بودیم چند دقیق ای گذشته بود دقیقا اون لحظه یادمه اتفاقا قاری قرآن با صدای بلند گفت بر محمد و آل محمد صلوات که صدای ترکیدن آب مقطر همراه با صلوات مردم تو حیاط پیچید و دود و زغال بود که به هوا رفت! پیرمرد مثل فنر از جا پرید ! و ما در حالی که می دیدم یکی از بچه ها یه کاسه آب روی عرق چین و سر مش صفر می ریخت به سرعت فرار کرده و صحنه جرم رو ترک کردیم .
بعدها فهمیدیم صدای ترکیدن آب مقطر تو صلوات گم شده بود و خیلی ها حتی متوجه اونم نشده بودند و خیال کرده بودند توخیابون ترقه زده اند ! اما تکه های زغال پرتاب شده کلاه پیرمرد و شلوار یکی دیگه از اطرافیانش رو سوراخ کرده بود ولی خوشبختانه تلفات بالایی بجا نگذاشته بود ! به خاطر اون شاهکار ما ، تا مدتها بچه ها از ورود به صحن علنی مسجد ! منع شدند و گر چه کسی نفهمید مسئول اصلی اون عملیات چه کسی بوده اون سال تا آخر ماه رمضون تو مسجد آفتابی نشدیم و حتی حوالی مسجد هم پرسه نزدیم . سالها گذشت و همیشه خودم رو بابت اون کار سرزنش میکردم . با اینکه تو کوچه و خیابون هر جا مش صفر رو میدیدم سوار موتورش میکردم و به ه رجایی که میخواست میرسوندم دلم آروم نمی گرفت و بلاخره یه روز همین طور که پشت سرم سوار موتور بود داستان رو واسه اش تعریف کردم ! و خواستم منو واسه اون کار ببخشه ! اولش جا خورد بعدش کلی خنده کرد و به شوخی زد پشت گردنم وگفت ای دراز احمق ! پس کار تو بود؟ بازم خدا رو شکر که اون بمب رو تو سر قلیونم نگذاشته بودی اون وقت فکر کنم دماغم بجای کله ام می سوخت!!
۱-تَش گرکو : یکی از بازیهای پر جنب و جوش قدیمی که از یاد رفته است
۲-سیزن شی پا : دیگر بازی قدیمی مخصوص بازی در ریگزارهای بنه گز
۳-چُزگه : بازی جذابی که خاستگاه آن را استان بوشهر میدانند وبا ورود انگلیسیها رونق پیدا کرده بسیار شبیه بیسبال می باشد.
به قلم مرتضی کریمی زاده
خسته نباشی رفیق واقا یاد اون دوران برامون زنده شد دستت درد نکنه که همیشه به یه نحوی هم که شده به قول خودمون حالمو خَش میکنی
دست هنرمند و طنزپرداز روستا درد نکنه
سلام
مثل همیشه خوب و عالی بود
دستت درد نکنه
با این قلم تونا
دست هنرمند گرانقدر روستامون اقای کرمی زاده درد نکنه که یادی از گذشته به زبان ظنز گونه میکند
باعرض سلام وادب خدمت همه دوستان عزیزی که با نظرات وابراز احساسات انرژی بخششون اینجانب را شرمنده فرمودند خاک پای همه هنرمندان وهم ولایتی های عزیزم مخصوصا هم محله ای های خون گرم بنه گزی ام هستم از راه دورسلام گرم خودم رو از طریق این ارتباط خدمت همگی تون می رسانم وآرزوی سلامتی شادابی وتوفیق روزافزون براتون از خداوند متعال خواستارم دلم واسه همه شما،واسه محله گرم ومسجد باصفای شما خیلی تنگ شده جای ما را هم دراین شبهای عزیز خالی بفرمایید دست حق نگهدارتان