اندر خاطرات خالو مُرضی (خورش سبزی پرملات)

بنام خالق زیبایی ها

 

دوستی تعریف می کرد با پدرم اتوبوسی داشتیم و تو مسیر بوشهر تهران مسافر جابجا می کردیم. موقع نهار همیشه در یکی از رستورانهای بین راهی توقف می کردیم و طبق قراردادی که با صاحب اونجا بسته بودیم ما مسافرای نگون بخت را مجبور می کردیم از آت وآشغالای اون رستوران بخورند و در عوض به خودمون سه چهار پرس غذای درجه یک مخصوص و رایگان می دادن که جاتون خالی سنگین میزدیم تو رگ!

دو سال تمام همیشه همون مسیر و همون رستوران میزبان ما و مسافرای ما بود. تا اینکه چشمتان روز بد نبینه یک سفر وقتی درب رستوران توقف کردیم دیدیم رستوران قفل و پلمپ شده و یه بنر بزرگ درب رستوران چسپوندن با این مضمون ترسناک که: بعلت عدم رعایت موازین بهداشتی این مکان تعطیل شده است. اداره بهداشت شهرفلان! اول شوکه شدیم و بعد خودمون رو  دلداری دادیم که ای بابا حتما سوسکی موشی چیزی تو رستورانشون بوده و یا لباسای کارگرا کثیف بوده و کلی دلیل ساختیم تا خودمون رو قانع کنیم که خبری نی و از این حرفا خلاصه رفتیم چند کیلومتر اون طرفتر یه رستوران دیگه پیدا کردیم و بعد از صرف غذا یواشکی نزد صاحب رستوران رفتیم و پرسیدیم راستی رستوران فلانی چرا پلمپ شده بود؟ لبخند حق بجانب و موزیانه ای زد وگفت مگه نمیدونین؟ نکنه شما هم قبلا از اونجا غذا می خوردین؟ با دستپاچگی گفتیم نه نه عموجان ما  اولین باره این دور ور غذا می خوریم. سرش رو تکون داد و گفت: ببخشیدا بلا نصبت بلا نصبت گوشت خر می داده ملت می خوردن!

دنیا رو سرمون خراب شد دو دستی زدیم تو سرخودمون. من که تا تهرون نمیتونستم رانندگی کنم و کل راه رو بابام بدبخت رانندگی کرد. اگه می شد کل غذاهای اون دوسال رو بالا می اوردم حتما اینکار رو می کردم. بابام هم بنده خدا هی زیر لب نوچ نوچ می کرد! وکاری ازدستش برنمیومد شاگردمون هم یک سالی بود باهامون همراه بود هر سه دقیقه یه بار از پنجره آب دهنشو بیرون پرت می کرد! و سرش رو تو شیشه میکوبید.

خلاصه حالمون حسابی بهم خورده بود و نالان و ویلان برگشتیم بوشهر دلم آروم نمی گرفت می خواستم دقیقا بدونم چقدر گوشت خر خوردم! از مادرم درباره مقدار گوشت مورد نیاز خورش سبزی برای سه نفر سوال پرسیدم آخه از بخت بد همیشه هم خورش سبزی می خوردیم و چقدر هم بابام از گوشت زیاد در کاسه ها و کیفیت و رنگ و لعاب خورشته تعریف می کرد بنده خدا! حالا زیر لب چهارتا فحش آبدار نثار رستوران داره می کرد و می زد ترک پیشونیش و می گفت اه اه اه اه چقدر خل بودیم ما آخه کدوم رستورانی تو یه کاسه صد گرمی دویست گرم گوشت می زاره که این روانی ها می زاشتن و ماهم دو لوپی می خوردیم یه کوکا کولا هم روش!

القصه بعد از محاسبه مقدار گوشت مصرفی سراغ متخصصان در امور خرید و فروش خر رفته از وزن خالص و ناخالص الاغ عزیز پرسیدم و پس از تحقیق بسیار نتایج را در فرمولهای ریاضی و محاسبات الگوریتم! قرار دادم اما نتیجه حاصله؟ چیه منتظر چی هستین عزیزان نتیجه حاصله وحشتناک تر ازاون چیزی بود که  فکرش رو می کردیم؟ هیچی دیگه نتیجه این بود که خودم و بابام یه خره تکمیل رو در طول این دوسال خورده بودیم! شاگرده رو صداش کردم و به اون هم گفتم تو هم یه کرخر کامل رو قورت دادی بدبخت! حالا هرچه دلت می خواد تف کن!

به قلم : مرتضی کریمی زاده

 

قبلی «
بعدی »

15 دیدگاه ها

  1. عالی با تشکر از آقای کریمی زاده

  2. احسنت مثل همیشه عالی بود دایی جان

  3. عالی بود . یاد طنزای بی نظیر گل آقای دهه شست افتادم.

  4. سلام عالی بود

  5. درود بر قلم زیبای خالو مرضی مثل همیشه داستان های خاطره انگیزت گل لبخند رو بر لبانمان جاری کرد سبز و پایدار باشی????????????

  6. سلام.عالی بود عالی مخصوصا توصیف وضع شاگرد و محاسبات فنی درباره میزان خر نوش جان شده

  7. خیلی عالی بود

  8. سلام خدمت دوست عزیزم خالو مرضای عزیز و دوست داشتنی
    خیلی خندیدم. مثل هميشه بانمک و جذاب بود متنت. برقرار باشید مرتضی جان

  9. احسنت جالب بود ولی چه خری بوده خر خورده ..هههههه

  10. احسنت بر آقا مرتضی عزیز ،بسیار عالی بود مانند همیشه، ان شاءاله همیشه پاینده باشی . دوست قدیمیتان جواد.

  11. مثل همیشه عالی بود

  12. احسن به قلم اقای کریمی زاده

  13. سلام واقعا عالی بود راستشا بگو شاگرده خودت نبودی

  14. درود بر دوست عزیزم جناب آقای کریمی زاده که که با قلم شیوا و و زیبای خود حال و هوای خاصی به خواننده عطاء می کند .به امید تداوم فعالیت های ادبی و ارزشمند.

  15. سلام.بسیار زیبا و شنیدنی با قلم شیرین خالو مرتضی

دیدگاه بسته شده اند